خلاصه داستان: داستان نویسندهای مطرود است که بخاطر آشفتگی احوالش در خانهای متروک با تخیلاتش زندگی میکند، ناگهان توسط سیاهپوشان تهدید میشود تا داستانی را که آنها میخواهند بنویسد، در غیر این صورت ساعت ۱۱:۱۱ دقیقه به خانهاش یورش میبرند و او را نه اینکه از بین ببرند بلکه به روشِ خودشان مجبور میکنند تا تن به خواستهی آنها بدهد که این بدتر از نابودی است. حالا او میان دوراهی ماندن و تن دادن یا سر به نیست کردن خویش تا قبل از ساعت موعود مردد است.
خلاصه داستان: چهل سال است که اسفندیار بی خیال اجساد را برای سفر به آرامگاه نهایی آماده می کند. یک روز، در حالی که مراسم تدفین را آماده می کند، بیمار می شود. ممکن است او نیز فانی باشد؟